ترمینال

لحظات دارن سپری میشن . تو کجای کاری ؟!

ترمینال

لحظات دارن سپری میشن . تو کجای کاری ؟!

دیره ولی من از آب گرفتم

سلام بر جمیع دوستان ، آشنایان ، نویسندگان ، شعرا و رفقا .

اولا سال نو مبارک . هر چند الان ته فروردین هستیم ، ولی توی آبادی ما یه مثلی هست ؛
که میگن تا جوها زردن عید ادامه داره .
حالا درست بودن یا نبودنش با نیاکان که سنگ بنای مثل رو گذاشتن .

دوما شرمنده ، که بعد از این همه مدت که غریب میشود بر 1892 ساعت از نوشتن آخرین مطلبم .
نمی دونم چه بنویسم ولی فعلا که دارم مینویسم ؛ تا آخرش چی در بیادددددددددد !!

دلیل نبودنم وجود مشکلات ایاب و ذهاب تا دهکده جهانی بود .
من همیشه نمیتونم بلاگ اسکای رو باز کنم !!!! نمی دونم مشکل چیه ؟؟؟؟
به همین دلیل بوده که تا به این ساعت از میادین دور بودم .
شما پیشکسوتان عزیز منو ببخشید .
البته بماند : خط و سرعت پایین اتصال با دیال آپ و رفتن برقو قطعی تلفن و این مسائلها .
اینها خودشون چند دفتر جای بحث دارن .
ولی خب دیگه ولایت ماست دیگه ، اگه با سالاد بود الان وضع بهتر بود .

خب جامع کلام عذر خواهی جان فرسای ابتدا بود که نوشتیم .
ببخشید دیگه اسباب پذیرایی هم نداریم چون اندک زمانی بیش نیست ؛
که در سال جدید به اینترمینال اومدم . دیگه فرصت نشد چایی دم کنم .

خب فعلا برای شروع دوباره بسه البته نوشتن بسه منظورم تبلیغ شامپو نیست .
سالی پر از ADSL داشته باشید و موفق تر از دیروز گذران عمر کنید .

زندگی به کام .

در فلک راز نیازم پیچیده

و چه شبهای سحر سوخته من خسته در بستر بی خوابی
درِ بی پاسخ ویرانه ی هر خاطره را کز تو در آن
یادگاری به نشان داشته ام ، کوفته ام ؛
کس نپرسد ز کوبنده ولیک
با صدای تو که می پیچد در خاطر من .
" کیست کوبنده در ؟ "
هیچ در باز نشد
تا خطوط گم و رویایی رخسار تو را
باز یابم من یکبار دگر .
آه تنها همه جا ، از تک تاریک ، فراموشی کور
سوی من داد آواز ... پاسخی کوته و سرد

"" مُرد دلبند تو ، مُرد ""

در فلک راز نیازم پیچیده ؛
دریغا ای فلک ، تو که ما را بی پناهی دادی ؟؟؟؟
خلوت سوخته ی این شب تاریکم را با شلوغی میازار ،
که تمنا ریشه ام را خشکانده .

و در این دیر زمانی که شفقت خفته است ،
شعفی نیست که به درگاه دگر باز خرامیده به راهی شوم و
مُلک ساقی یابم از بی خانمانی .

فصه عشق

هر چی میخوام برات بگم قصه دلواپسیه
هر چی نثارت بکنم یه آسمون بی کسیه
قصه تو ، قصه من ، قصه عاشق بودنه
حرفای ما هر کلمه اش از عاشقی سرودنه
نمی دونم یادت میاد روزایی که غصه نبود
حیف که همیشه این روزا خاطره میشه خیلی زود
یادش بخیر زمانی که شعرای من مال تو بود
دست من از تو می نوشت ، قلب من از تو می سرود
اما دیگه فاصله چیزی برامون نذاشت
انگار نمیشه دور بود ، پیش کسی دل جا گذاشت
شاید اینم یه قصه بود که قهرماناش ما بودیم
ما که بغیر از دل خوش دنبال چیزی تبودیم
حالا دیگه تو فال ما نشونه ی عاشقی نیست
دیگه نمیشه گفت که عشق چیزی همیشه موندنیست

یا حسین

وقتی عباس روشنی و پاکی را شرمسار خود کرد ؛ شاید زمین خیلی دوست می داشت ،
در نهمین شب از حرکت باز ایستد ، تا شاید فردا نیاید ؛
اما آمد و شمشیرها در چکاچاک تن ها پاره کردند و خونها ریختند .
و در سوگ نشست صحرا وقتی خورشید کم کم به غربزمین شتافت .
وقتی سواران میان خیمه ها می تاختند ؛ سکوتی سهمگین میان ناله ها در دود گم بود .
و کودکی که در میان تن ها دنبال پدر می گشت و حسین (ع) که خونین پر کشیده بود ؛
اما هنوز بی سر سخن می گفت .
یا حسین .... و اکنون هر ساله محرم که می شود ، سیاهپوش می شویم و بر سر و
سینه می زنیم . و اما ، آیا من دریافته ام چرا شهید شدی یا حسین ؟؟
یا حسین ....
می دانم پروانه ات نیستم ای شمع
اما برویان بالهایم را ؛ مرا دریاب ؛

حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود اما افسوس که به جای افکارش زخم‌های تنش را
نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی‌آبی معرفی کردند.
دکتر علی شریعتی

ترمینال

نزدیک سحر ، آسمانی تاریک و کمی آبی هم .
اتوبوسی از دور ، از میان پیچ در پیچ جاده نمایان است .
اتوبوسی شاید بنز ؛ شاید ولوویی آبی ، شاید قرمز ، شاید زرد .
اتوبوسی شاید مملو از دغدغه ها یا شاید در آرامش .
اتوبوسی می آید ؛ ز همین راه ، از مبدأی در همین نزدیکی .
اتوبوسی می آید .
من از اینجا می نگرم .پشت این شیشه سخت .
دور دستها در سیطره ی چشمان من است .
دوردست ها که میانش اتوبوسی پیداست .
اما نزدیک تر این شیشه سخت تتاریکی بیدار است .
که مرا می نگرد ؛ اتوبوسی را که پیش می آید می نگرد .
اتوبوسی می اید . نور چشمانش مرا گاه می نگرند .
خیره اند به خطی سپید که میان جاده افتاده .
من از اینجا ، پشت این شیشه سخت ، در گوشه این ترمینال به تو می گویم ، مقدمت
گرامی باد .
تو که با اتوبوسی از میان پیچ در پیچ جاده گذشته ای و گذرت به مُلک من افتاده .
سلام به تو ، دوست گلی که این همه سوخت مصرف کردی و به این ترمینال درب و داغون
سر زدی . بی نهایت سپاسگذارم .

شرمنده مدتی بود از میادین دور بودم و این ترمینال بی دربون مونده بود .
متاسفانه من با مرورگر IE قادر به باز کردن قسمت مدریتی وبلاگم نیستم . و الان وبلاگمو
از طریق مرورگر Opera باز کردم .خلاصه تاخیر منو ببخشید . و اینکه بهتون سر نزدم ؛
شرمنده ام .
به امید روزگاری خوش واسه همتون ؛ فعلا با اجازه .
خدا حافظ .

باهوشم ، پس هستم

سلام به بر و بچه های با مرام و دوستان گلم . خوبین که ؟

امروز توی یکی از مجلات داشتم مطلبی در مورد بهره هوشی افراد می خوندم .

ما ایرانی ها یا بگذارید بهتر بگم : ما آریایی ها ( که البته آلمانی ها رو هم لحاظ کنید ) در سطح

دنیا در جایگاه بالایی ، از لحاظ هوشی قرار داریم . و می تونیم برای مشکلات در کمترین زمان

ممکن راه حلی پیدا کنیم .البته اکثریت ما اینچنین هستن !! 

خاطره ای از شخصی که امروز یکی از مسولان مخابراته رو می خوندم ، که گفته بود :

زمان جنگ تحمیلی وقتی در دانشگاه بودم ، در یک تیم تحقیقاتی برای ساخت اسلحه کار

می کردم . روزی از وزارت دفاع وقت نامه ای رسید و دستور داده بودن گلوله تانک بسازیم . و

ما گفتیم نمونه بدید تتا بسازیم . ولی وقتی گلوله تانک رو به ما دادن ، ما در این فکر بودیم که

چجوری اینو قطعه قطعه کنیم که همگی باهم شهید نشیم .

ولی الان ما جزء معدود کشورهایی هستیم  که قادر به تولید موشک بالستیک هستیم .

اما ما ایرانی ها یه خصلت داریم . اونم اینه که زیاد اهل پول خرج کردن الکی نیستیم .

مطمئنا پیش اومده براتون ، وقتی وسیله ای خراب میشه همیشه تا حد ممکن سعی می کنیم

خودمون ایراد رو برطرف کنیم . درسته ؟؟

خب حالا اگه برای  چیزی که دریافت می کنید یا استفاده می کنید نخواید پول بپردازید چی ؟؟

شاید بپرسید مثل کی یا مثل چی ؟

مثل هموطنی که در ژاپن برای استفاده از این دستگاهه (که نمی دونم اسمش چیه ) برای

گرفتن نوشابه یا استفاده از تلفن سکه ای به جای سکه از قالب یخ که به اندازه ی سکه

تراشیده شده استفاده کرده .

و یا اینکه برای همون دستگاه به جای یخ فکر بهتری به فکر یه ایرانی اهل نروژ رسیده !!!

با سوراخ کردن یه سکه و بستن یه نخ به اون میشه بارها نوشابه گرفت و بعد دوباره سکه رو

بالا کشید تا برای دفعه های بعد هم صرفه جویی پولی بشه .

این اواخر هم که بانک مرکزی اعلام کرده خارج کردن سکه های ۲۵ تومانی ( دو رنگ سابق )

ممنوعه . واسه اینکه برخی از هموطنان باحال سکه ها رو بجای سکه های  ۲ یا ۳ یورویی به

ملت اروپایی  قالب کردن .

خلاصه ما مردم باهوشی هستیم . اگه کسی فکری داره واسه اینکه بتونیم کارت ویزیت

رو بجای  کارت سوخت قالب کنیم ، رو کنه ؟؟؟؟؟؟

و در آخر افلاطون میگه :

عقل انسان کمال نپذیرد گر آنگاه که خرسند باشد .

و کلام آخر ، زندگی به کامتون هر جا که هستین .

 

ماست من ترش نیست

سلام به دوستان گل.

خوبین انشاء الله . خدارو صدهزار مرتبه به توان n شکر .

دوستان گلم شرمنده اینو عرض میکنم .   اگه یه وقت نظری براتون گذاشتم تو وبتون

و شما یه موقع از سر اجبار یا رفع وظیفه خواستین بیاین سر بزنین ، بدونین لازم نیست ، که

وقتتون رو تلف کنین .  هیچکس اجباری با کسی دوست نمیشه .

یه نکته دیگه هم بگم :

گاهی که میام وبلاگتون (البته نه از همه ، از بعضی ها ) و وقتی می خوام نظر یا یه یادگاری

واستون بذارم ، لینک نظراتتون باز نمیشه یا نظر رو ذخیره نمی کنی . تو زمانهای مختلف

امتحان کردم . بعدا گلایه نکنین که سر نمی زنم .

شاید مشکل از ماست که بر ماست ، هر چند کسی نمی گه ماست من ترشه ، ولی

همیشه میگن مرغ همسایه غازه . 

حالا نمی دونم اون ماست فروشه منم یا اون همسایه .

***********************************************************

شعاع درد مـــــــــرا ضـــــرب در عـــــذاب کنید        مگـــر مساحت رنج مــــرا حساب کنید

محیط تنگ دلـــــــم را شکسته رســــــم کنید        خطوط منحنی خنده را خــــــراب کنید

طنین نام مــــــــرا موریانه خــــــواهد خــــــورد        مـــرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید

دگـــــر به منطق منســــــــوخ مرگ می خندم        مگــر به شیوه دیگر مــــــرا مجاب کنید

در انجماد سکون ، پیش از آن که سنگ شوم        برای به هُرم نفسهای عشق آب کنید

مگــــــــــــــــــر سماجـــــت پولادی ســکوت را        درون کوره ی فــــریاد خود مــذاب کنید

بلاغــــت غــــــــم من انتشار خواهــــــد یافـت        اگــر که متن سکوت مـــــــرا کتاب کنید

 

مساحت رنج .     قیصر امین پور

 

 به تمام شعرا و شعردوستان ، درگذشت استاد قیصر امین پور  را تسلیت میگم .

روزگار به کام .

 

گلمراد داره می خنده یا گریه میکنه ؟

سلام به همه بروبچه های بالا شهر و پایین شهر و شهرک بغلی و همسایه های دور و نزدیک .

خوبین که انشاءالله ! خب خدارو شکر .

کیفتون کوکه . زندیگیتون به کامه یا به تی تابه ؟

 عید سعید فطر رو هم به همه تبریک می گم .صد صال به این سالها .

خب چه خبر ؟ آهان دیروز یه خبری خوندم مبنی بر اینکه جناب پرزیدنت بچه مثبت خودمون

به بچه های واشن گتون گفته مذاکره رو بذارین در کوزه آبشو بخورین  خیلی ادعاتون میشه

می فهمین ، بیاین مناظره کنیم ، سر اینکه گلمراد داره میخنده یا گریه میکنه ؟

حالا !!!

حالا بچه های واشن گتون اینا موندن چه کنن . بدبختا دستور دادن نفص ماه واره هاشون

هویجوری دور و بر ده این بنده خدا بچرخن بلکه اطلاعاتی از خودشو کاراشو ملوسشو ......

بدست بیارن .(گل مراد رو طول میکنم . نه ببخشید عرض میکنم )

می بینید این پرزیدنت ما چه فکری داره . اونوقت هی بگید این مخش ... (بیخیال )

اما خیلی مهمه که در عرصه بین الملل بدونی گلمراد میخنده یا داره گریه میکنه .

سیاستمدارا اینو خوب می دونن .

چی بگم والا . بخدا من نمی خوام برم سراغ سیاست . یه وقت فکر نکنین این آلونک سیاسیه،

نه !!! بقیه کشورها یه جشن باحال ، یه سنت باحال ، یه تیم ورزشی باحال .... دارن .

ولی میهن خودمون تنها چیزی که باحالیش زده بالا تصمیمات و کارهای رئیس جمهورشه .

آخرش کارشون میشه حکایت خر مش غلام .

یه رو خر مش غلام رم کرد       پالونو انداختو بار کم کرد

اوصار ا گردنش سوا کرد           ..........................   

 ( بیخیال . رفقایی که همراهشون همراشونه می دونین کیو میگم .)

یادش بخیر اون موقع که من پرزیدنت بودم . یه سیاستمدار قابل  .شما اون موقعها نبودید .

سال ۳۲ بود . هنوز دایناسورا منقرض نشده بودن .

من بودم ، بابا بود و مامان . البت اون موقع تازه اومده بودن رو زمین . با یه گله دایناسور که

می خواستیم بهشون قانون یاد بدیم .

هر چند آخرش زدیم منقرضشون کردیم . هیچی نمیفهمیدن .

بگذیریم  بذارین یه نکته آموزشی بهتون بگم .

دیروز اولین کلاس ترم جدید بود . گوش شیطون کر از در کلاس که رفتم تو دیدم کل کلاس 

سیاهی میزنه . ماشاءالله همکلاسیا ( خانوما رو عرض میکنم) کرور کرور دارن اضافه میشن .

۴۱ خانوم ، و با چندتا ضرب و جمع و دوباره ضرب جمعیت آقایون رو به ۹ نفر رسوندیم .

خداوکیلی ایول . نکته آموزشی کجاست ؟؟؟؟؟؟

اینه که خانوما این حس ز گهواره تا گور دانش بجوی رو خوب گرفتن .

خوش باشید . جای ما روهم خالی کنید . 

 

کوکا کولای اصل

سلام به بچه های گل روزگار بی کسی که در این لحظات ناب سر بر با لین نهشته اند و در

دهکده ای به پهنای صفحه مانیتور خرامیده خرامیده در وبلاگستان گذر می کنند .

و کمال تشکر را داریم از شما عالیجنابان که قدم رنجیده نمودید و در این بی بنزینی به این

محفل تشرف فرمودید .

خب هفته ای بود مقدس گذری کرد بر ما .( یاد باد یاد یاران ، یاد باد )

رئیس جمهور محترمه ، مکرمه ، مقتدره ، مسئوله ، مفعوله ، مفعاله ، فعاله ، فعلاتن  ( آخی

من موندم کی می خوان فارسی رو پارسی کنن . زدیم تو باب عربی ) هم که در دنیای آزاد و

زیر سایه ی شیطان بزرگ ( به قولی ) به سر می برند . و خوشا به حالش که یک کوکا کولای

 اصل نوش جان می کند .   دنیایی است بس عجیب آقا جون . با این همه ذهن عالم و

ادیب و عقل مترقی ما مانده ایم . البته هم اکنون نشسته ایم ، اما ذهنمان سراپا مانده است

در  فکر فرو . رئیس جمهور این مملکت پا شده ساک به کول انداخته رفته اونور دنیا که

چی بشه ؟ رفته نشته بین ۵۰۰ نفر آدم ( تعدادرو آمار نداشتیم ، همینجوری نوشتیم ) بیکار و

دل خوش این دنیا   خاطره تعریف کردنو خالی بستن و حالی به حولی کردن .

پاشده رفته دانشگاه مملکت خارجه حرف بزنه !!! همچین فارسی رو پاس داشت و انگلیسی رو

باش هم زد که ملت کف کردن . خب مثه آدم بگو یه دقیقه وقت بدین .

تازه از کیسه خلیفه هم می بخشه . میگه همه پاشین بریم ایران تو دانشگاههای ما صفا کنید .

آزادی اندیشه رو ببینید .( والا تو دانشگاه ما که استادا از بس حرف می زنن همه خوابشون

می بره و کسی حال اظهار اندیشه نداره ، شما رو نمی دونم )

خب عزیز من بیان یه اداره نقلی ملل متحده تو تهرون خودمون بسازن ، کلی درآمد کسب کنن .

به خاطر یه بطری کوکا آدم یه ایلو دعوت کنه بیان اینجا ؟

نمی فهمن دیگه . اونوقت ما ذهن های فرهیخته باید بشینیم در مورد کار آقایو از خودمون تفکر

در کنیم . آخرش هم به هیچ نتیجه ای نرسیم .

خوش باشید .

سرقت

سلام به دوستان گل  سلامتین .

جاتون خالی نیم ساعت قبل اینکه بیام برسم به خدمت دهکده ی جهانی داشتم فیلم رایدرز

رو نگاه می کردم . (احیانا هیچکدوم ندیدینش . البته فکر نمی کنم دوبله شده باشه )

قصه در مورد سرقت بود . چندتا جوون باحال و خوش قیافه تصمیم گرفته بودن در عرض

چند شب پول پارو کنن .البت با روشهای باحال .( از اونا که کلاس داره )

البته با تمرینهای زیاد و پیچیده . که از هر کس یه مرد میسازه .

خلاصه دست به سرقت میزدن و گوش شیطون کر موفق هم میشدن .

آخ که چه حالی میده چند شبه پولدار شدن . نه ؟

(البته شایان ذکر است که این نکته را مبذول داریم : که اینها همه فیلمه ، هر چند در ایالات

متحده امریکا سرقت های باکام بیشتر از سرقت های ناکام می باشد )

اما در ایران عزیز دلمان چه می گذرد .

رجبعلی ( اسم فرضی می باشد ) صبح که از خواب ناز بیدار میشود ، دست در جیب می کند

می بیند یک قران هم ندارد .جوراب مشکی ننه اش را بر سر می کند و یا علی مدد .

به سمت  اولین بانکی که در همان نزدیکی ست می رود .

توی راه از یکی از بچه محلاشون یه تفنگ تقه ای هم قرض می گیره و راه میفته میره بانک .

تو بانک هم از راه میره اولین باجه و میگه هر چی پول داری اخ کن بیاد .

بدبخت با کلی عجز و خواهش پول می گیره که میبینه پلیس تشریف فرما شده .

بنده خدا ترس همچون بر او قالب میشود که نمی فهمد اسلحه تقه ای می باشد و یادش

نبوده فشنگ هایش را از بقال محل بخرد . چند بار شلیک و باقی قضایا .

آخی دلمون کباب میشه برای این قسمتش . که بیچاره توسط مامورین بازداشت میشه .

حالا مامورا که می برنش +باقی ملت توی بانک که اونو با لگد و  به بیرون می فرستن +

تفنگه که شکسته و جواب بربچ رو چی می خواد بده + جوراب ننه که توقیف شده + ناکامی در

کام .

بدبخت رجبعلی قصه ما . آخه به این هم میشه بگی زندگی ؟

ولی بانک زدن هم عالمی داره ها !!! من الان ییهو تصمیم گرفتم ...

تا بعد رفقا .